ناصرخسرو قبادیانى(481-394 قمرى) از شاعران برجستهى ایران است که با دانشهاى روزگار خود نیز آشنا بود. او طى سفرى هفت ساله از سرزمینهاى گوناگونى دیدن کرد و گزارش آن را در سفرنامهاى به یادگار گذاشت. در مصر با فرقهى اسماعیلیه آشنا شد و به خدمت خلیفهى فاطمى مصر، المستنصر بالله، رسید. او براى فراخواندن مردم به مذهب اسماعیلى به خراسان بازگشت، اما مردم آنجا چندان از دعوت او خشنود نبودند. به ناچار در سرزمین کوهستانى یمگان در بدخشان گوشهنشین شد و به سرودن شعر و نگارش کتابهایى در زمینهى باورهاى اسماعیلیان پرداخت.
زندگىنامه
ابومعین حمیدالدین ناصرخسرو قبادیانى مروزى، در سال 394 هجرى در روستاى قبادیان مرو، که اکنون در تاجکستان است، دیده به جهان گشود. جوانى را به فراگیرى دانشهاى گوناگون پرداخت و در سایهى هوش سرشار و روح پژوهشگر خویش از دانشهاى دوران خود مانند فلسفه، اخترشناسى، کیهانشناسى، پزشکى، کانىشناسى، هندسهى اقلیدوسى، موسیقى، علوم دینى، نقاشى، سخنورى و ادبیات بهرهها گرفت. خود او در این باره مىگوید:
به هر نوعى که بشنیدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
نماند از هیچگون دانش که من زان نکردم استفادت بیش و کمتر
با این همه، چون ناصرخسرو از خانودهاى برخوردار و دیوانسالار بود، در سالهاى پایانى فرمانروایى سلطان محمود غزنوى به کار دیوانى پرداخت و این کار را تا 43 سالگى در دربار سلطان مسعود غزنوى و دربار ابوسلیمان جغرى بیک داوود بن میکائیل ادامه داد. پیوستن او به دربار سرآغاز کامجویىها، شرابخوارىها و بىخبرىهاى او بود و گاه براى خشنودى درباریان با گفتههاى هزلآلود خود دیگران را به مسخره مىگرفت. خود او پس از آنکه از آن آلودگىها کناره گرفت، خود را به خاطر آن سخنان بیهوده این گونه ملامت مىکند:
اندر محال و هزل زبانت دراز بود و اندر زکات دستت و انگشتکان قصیر
بر هزل کرده وقف زبان فصیح خویش بر شعر صرف کرده دل و خاطر منیر
آن کردى از فساد که گر یادت آیدت رویت سیاه گردد و تیره شود ضمیر
چشمت همیشه مانده به دست توانگران تا اینت پانذ آرد و آن خز و آن حریر
اما همین که به چهال سالگى پا گذاشت کمکم از کردههاى خود پشیمان شد و سرانجام در پى خوابى شگفت بسیار دگرگون شد. خود او سرگذشت آن دگرگونى را در آغاز سفرنامه چنین نوشته است:
"شبى در خواب دیدم که یکى مرا گفتی: چند خواهى خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند. اگر بهوش باشى بهتر است. من جواب گفتم که: حکیمان جز این چیزى نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب دادی: در بىخودى و بىهوشى راحتى نباشد. حکیم نتوان گفت کسى را که مردم را به بىهوشى رهنمون باشد، بلکه چیزى باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید. گفتم که: من این از کجا آرم؟ گفت: جوینده یابنده باشد. سپس، به سوى قبله اشاره کرد و دیگر سخن نگفت."
هنگاهى که از خواب بیدار شد، آن گفتهها با او بود و بر او اثرى ژرف گذاشت و با خود گفت:" از خواب دوشین بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهلساله نیز بیدار شوم." و چنین اندیشید که همهى کردار خود را دگرگون کند و از آنجا که در خواب او را به سوى قبله نشان داده بودند، بر آن شد که سفرى به مکه داشته باشد و آیینهاى حج را به جا آورد. او سفر خود را در سال 437 هجرى از مرو و با همراهى برادرش ابوسعید و یک غلام هندى آغاز کرد. او از بخشهاى شمالى ایران به سوریه و آسیاى صغیر و سپس فلسطین، مکه، مصر و بار دیگر مکه و مدینه رفت و پس از زیارت خانهى خدا از بخشهاى جنوبى ایران به وطن بازگشت و راهى بلخ شد. پیامد آن سفر هفت ساله و سه هزار فرسنگى براى او دگرگونى فکرى و براى ما سفرنامهى ناصرخسرو است.
ماندگارى سه سالهى ناصرخسرو در مصر باعث آشنایى او با پیروان فرقهى اسماعیلیه و پذیرش روش و آیین آنان شد. پیروان آن آیین بر این باور بودند که امامت پس از امام جعفر صادق(ع) به یکى از فرزندان ایشان به نام محمد بن اسماعیل رسید که همچنان زنده است و پنهانى زندگى مىکند. از آنجا که پیروان اسماعیل به خردورزى اهمیت زیادى مىدانند، ناصرخسرو به آن فرقه گرایش پیدا کرد و به جایگاهى دست یافت که در مصر به خدمت خلیفهى فاطمى مصر، المستنصر بالله ابوتمیم معد بن على(487-420 هجرى قمرى) رسید و از سوى او به عنوان حجت خراسان برگزیده شد.
ناصرخسرو در بازگشت به ایران، که همزمان با آغاز فرمانروایى سلجوقیان بود، در آغاز به بلخ رفت و در آنجا به تبلیغ مذهب اسماعیلى پرداخت. چیزى نگذشت که با مخالفتهاى گروه زیادى از مردم آنجا رو به رو شد و بیم آن بود که کشته شود. خود در این باره مىگوید:
در بلخ ایمناند ز هر شرى مىخوار و دزد و لوطى و زنباره
ور دوستدار آل رسولى تو چون من ز خان و مان شوى آواره
از این رو، به شهرهاى دیگر خراسان و برخى شهرهاى مازندران روى آورد و کار تبلیغى خود را ادامه داد. به نظر مىرسد در مازندران پیروانى گرد او را گرفتند، با این همه چندان به او روى خوش نشان ندادند و در هر جا با چوب و سنگ از او پذیرایى کردند. سرانجام به یمگان در بدخشان رفت تا در خلوت آن سرزمین کوهستانى روزگار گذراند و بر تنهایى خود مویه کند و روزگار را به نگارش کتاب بگذراند. بیشتر آثار او طى 15 سال ماندن در همین کوهستان به نگارش درآمدند. او در آن سالها از پشتیبانى على بن اسد بن حارث، که اسماعیلى مذهب بود و ناصرخسرو کتاب جامع الحکمتین خود را به درخواست او نوشته است، برخوردار بود. سرانجام در همان سرزمین به سال 481 قمرى دیده از جهان فروبست.
سالشمار زندگى
394 هجرى قمری: در روستاى قبادیان مرو به دنیا آمد.
437 هجرى قمری: سفر خود را به سوى مکه آغاز کرد.
438 هجرى قمری: به بیت المقدس وارد مىشود.
444 هجرى قمری: سفر هفتسالهاش به پایان مىرسد و به بلخ وارد مى شود.
453 هجرى قمری: به دلیل تبلیغ براى فرقهى اسماعیلى از بلخ رانده مى شود. زاد المسافرین را نیز در همین سال مىنگارد.
462 هجرى قمری: جامع الحکمتین را به نام امیر بدخشان، شمسالدین ابوالمعالى على بن اسد حارث، نوشت.
481 هجرى قمری: در یمگان بدخشان از دنیا رفت.
نگارشهاى ناصرخسرو
1. سفرنامه
2. دیوان شعر
3. زادالمسافرین، در اثبات باورهاى پایهاى اسماعیلىها به روش استدلال است.
4. وجه الدین(روى دین)، در تاویلها و باطن عبادتها و فرمانهاى دین به روش اسماعیلیان است.
5. سعادت نامه
6. روشنایى نامه(منظوم)
7. خوان اخوان، پیرامون باورهاى دینى اسماعیلیان است.
8. شش فصل(روشنایى نامه نثر)
9. گشایش و رهایش
10. عجائب الصنعه
11. جاممع الحکمتین، شرح قصیدهى ابوالهیثم احمد بن حسن جرجانى
12. بستان العقول، در دست نیست و تنها در جامع الحکمتین از آن نام برده است.
13. لسان العالم، در دست نیست و تنها در جامع الحکمتین از آن نام برده است.
14. اختیار الامام و اختیار الایمان، در دست نیست و تنها در جامع الحکمتین از آن نام برده است.
15. رساله الندامه الى زاد القیامه، زندگىنامهى خود نوشت که برخى به او نسبت دادهاند.
شعر ناصرخسرو
شعرهاى ناصرخسرو در سبک خراسانى سروده شده است، سبکى که شاعران بزرگى مانند رودکى، عنصرى و مسعود سعد سلمان به آن شیوه شعر سرودهاند. البته، شعر او روانى و انسجام شعر عنصرى و مسعود سعد سلمان را ندارد، چرا که او بیش از آن که شاعر باشد، اندیشمندى است که باورهاى خود را در چهارچوب شعر ریخته است. شاید او را بتوانیم نخستین اندیشمندى بدانیم که باورهاى دینى، اجتماعى و سیاسى خود را به زبان شعر بیان کرده است.
در دیوان او سواى ستایش بزرگان دین و خلیفههاى فاطمى از ستایش دیگران، وصف معشوق و دلبستگىهاى زندگى چیزى نمىبینیم و حتى وصف طبیعت نیز بسیار اندک است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگرى است. گاهى نیز دانشهاى زمان خود از فلسفه، پزشکى، اخترشناسى و شگفتىهاى آفرینش را در قصیدههاى خود جاى مىدهد تا از این راه خواننده را به فکر کردن وادارد و باورهاى خود را اثبات کند.
ناصرخسرو شعرهاى خود را در قالب قصیده گفته و از غزل گریزان است. او بارها از غزلسرایان روزگار خود انتقاد کرده است، چرا که بر این باور بود در زمانى که مفهوم عرفانى عشق از درون تهى مىشود و آنجا که دل و عشق را با سیم و زر معامله مىکنند، چه جاى آن است که عاشق رنج و سختى دورى را تحمل کند:
جز سخن من ز دل عاقلان مشکل و مبهم را نارد زوال
خیره نکردهست دلم را چنین نه غم هجران و نه شوق وصال
نظم نگیرد به دلم در غزل راه نگیرد به دلم در غزال
از چو منى صید نیابد هوا زشت بود شیر، شکار شگال
نیست هوا را به دلم در، مقر نیست مرا نیز به گردش، مجال
او به همان اندازه که ستایش امیران و فرمانروایان را نادرست مىداند، غزلسرایى براى معشوقان و دلبران را نیز بیهوده مىداند. بىگمان او شیفتهى خردورزى است و شعرى را مىپسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد. از این روست که چنین مىگوید:
اگر شاعرى را تو پیشه گرفتى یکى نیز بگرفت خنیاگرى را
تو برپایى آنجا که مطرب نشیند سزد گر ببرى زبان جرى را
صفت چند گویى به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبرى را
به علم و به گوهر کنى مدحت آن را که مایهست مر جهل و بد گوهرى را
به نظم اندر آرى دروغى طمع را دروغست سرمایه مر کافرى را
پسندهست با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصرى را
من آنم که در پاى خوکان نریزم مر این قیمتى در لفظ درى را
او ستایش را ویژهى خداوند، پیامبران و امامان مىداند و در این راه شعرهایى نکو سروده است. او در قصیدهاى نام همهى پیامبرانى را که در قرآن آمده است، مىآورد و از رویارویى آنان به فرمانروایان ستمگر سخن مىگوید. در قصیدهاى دیگر از عشق خود به قرآن و پیامبر اسلام چنین مىگوید:
گزینم قرآنست و دین محمد همین بود ازیرا گزین محمد
یقینم که من هر دوان را بورزم یقینم شود چون یقین محمد
کلید بهشت و دلیل نعیم حصار حصین چیست؟ دین محمد
ناصرخسرو بر این باور است که جوانمردى و بزرگى را پس از پیامبر اکرم(ص) تنها باید از على و فرزندانش آموخت:
یافت احمد به چهل سال مکانى که نیافت به نود سال براهیم از آن عرش عشیر
على آن یافت ز تشریف که زو روز غدیر شد چو خورشید درخشنده در آفاق شهیر
گر به نزد تو به پیرىست بزرگى، سوى من جز على نیست بنایت نه حکیم و نه کبیر
با این همه ناصرخسرو شعرهایى در ستایش المستنصر بالله، خلیفهى فاطمى، دارد که از نقطه ضعفهاى او به شمار مىآید. ناصرخسرو او را جانشین پیامبر معرفى مىکند و مىگوید:
میراث رسول است به فرزندش از او علم زین قول که او گفت شما جمله کجایید
فرزند رسول است، خداوند حکیمان امروز شما بىخردان و ضعفایید
از دیگر ویژگىهاى شعرهاى ناصر خسرو، فراخواندن مردم به خودشناسى است که در کتاب روشنایى نامه بسیار به آن پرداخته است. او خودشناسى را نخستین گام در راه شناخت جهان هستى مىداند و مىگوید:
بدان خود را که گر خود را بدانى ز خود هم نیک و هم بد را بدانى
شناساى وجود خویشتن شو پس آنگه سرفراز انجمن شو
چو خود دانى همه دانسته باشى چو دانستى ز هر بد رسته باشى
ندانى قدر خود زیرا چنینى خدا بینى اگر خود را ببینى
تفکر کن ببین تا از کجایى درین زندان چنین بهر چرایى
ناصرخسرو بنیاد جهان را بر عدل مىداند و بر این باور است که با خردورزى مىتوان داد را از ستم باز شناخت:
راست آن است ره دین که پسند خرد است که خرد اهل زمین را ز خداوند عطاست
عدل بنیاد جهان است بیندیش که عدل جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست
او بر ستمکاران مىتازد و آنان را از گرگ درنده بدتر مىداند:
گرگ درنده گرچه کشتنى است بهتر از مردم ستمکار است
از بد گرگ رستن آسان است وز ستمکار سخت دشوار است
سپس همگان را این گونه از ستمکارى باز مىدارد:
چون تیغ به دست آرى مردم نتوان کشت نزدیک خدواند بدى نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسى به رهى دید یکى کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار تا با ز کجا کشته شود آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
او مردمان را از همکارى با ستمگران و مردمان پست نیز باز مىدارد:
مکن با ناکسان زنهار یارى مکن با جان خود زنهار خوارى
بپرهیز اى برادر از لئیمان بنا کن خانه در کوى حکیمان
و این گونه بر دانشمندانى که دانش خود را در راه پایدارى حکومت خودکامگان به کار مىگیرند، مىتازد:
علما را که همى علم فروشند ببین به ربایش چو عقاب و به حریصى چو گراز
هر یکى همچو نهنگى و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز
کوتاه سخت آن که ناصرخسرو در شعرهاى خود مردم را به خردورزى فرامىخواند و از ستمکارى و یارى رساندن به ستمکاران باز مىدارد. او از مردم مىخواهد راه پیامبر و اهل بیت او را بپیمایند که سرچشمهى دانش و آگاهى و چراغ راه آدمى هستند. او خود در این راه گام بر مىداشته و در این راه سختىهاى فراوانى را به جان چشیده است. او نمونهى آدمهایى است که در راه باورهاى خود از سختىها نمىهراسند و مىکوشند مردمان را نیز به راه درست رهنمون باشند.
سفرنامهى ناصرخسرو
سفرنامهى ناصرخسرو گزارشى از یک سفر هفت ساله است که در ششم جمادى الاخر سال 437 قمرى(اول فروردین 415 یزگردى) از مرو آغاز شد و در جماددى الاخر سال 444 قمرى(اول فروردین 416 یزگردى) با بازگشت به بلخ پایان پذیرفت. او از مرو به سرخس، نیشابور، جوین، بسطام، دامغان، سمنان، رى، قوهه و قزوین مىرود و از راه بیل، قپان، خرزویل و خندان به شمیران مىرسد. از آنجا به سراب و سعیدآباد مىرود و به تبریز مى رسد. سپس از راه مرند، خوى، برکرى، وان، وسطان، اخلاط، بطلیس، قلعهى قف انظر، جایگاه مسجد اویس قرنى، ارزن، میافارقین، به آمد در دیار بکر(در ترکیهى امروزى) وارد مىشود. از آنجا با گذشتن از شهرهاى شام(سوریه) از جمله حلب به بیروت، صیدا، صور و عکا(در لبنان امروزى) مىرود. سپس از راه حیفا به بیت المقدس مىرسد.
ناصرخسرو از قدس به مکه و مدینه مىرود و از راه شام به قدس باز مىگردد و راه مصر را در پیش مىگیرد. او از قاهره، اسکندریه و قیروان بازدید مىکند و از راه دریا به زیارت مکه و مدینه مىرود. سپس از همان راه باز مىگردد و از راه آبى نیل با کشتى به اسیوط، اخیم، قوص و آسوان(در مصر) مىرود. او از برخى شهرهاى سودان بازدید مىکند و از راه دریاى سرخ به جده و مکه مىرود و شش ماه را در کنار خانهى خدا مىماند. از مکه به سوى لحاسا و سپس بصره مىرود و به عبادان(آبادان) مىرسد. آنگاه به بندر مهروبان مىرود و از آنجا به ارجان(در نزدیکى بهبهان) مىرسد و به لردغان، خانلنجان و اصفهان وارد مىشود. سپس از نایین، طبس، قاین مىگذرد تا در پایان سفر به بلخ برسد.
دستاورد این سفر هفت سالهى سههزار فرسنگ براى ناصرخسرو رشد فکرى و براى ما یاداشتهاى ارزندهاى است که او از دیدهها و شنیدههاى روزانهاش برداشته است. یاداشت هاى او بسیار روشن، دقیق، به دور از گزافهگویى و عبارتپردازى است که آنها را پس از بازگشت به خوبى تنظیم کرده و به صورت کتابى درآورده است. با خواندن این سفرنامه با دنیاى اسلام در نیمهى نخست سدهى پنجم هجرى آشنا مىشویم و از آداب و فرهنگ مردمان و شکوفایى شهرهاى اسلامى در آن زمان آگاه مىشویم.
سرزمینهایى که ناصرخسرو از آنها گذشته، بخشى زیر نفوذ سلجوقیان بوده است و بخشى را فرمانروایان محلى اداره مىکردند. بر مصر و شام و حجاز نیز خلیفههاى فاطمى فرمان مىراندند. اما توصیف این سرزمینها در سفرنامهى ناصرخسرو چندان متفاوت نیست و در همه جا از آبادىها و ویرانىها یکسان سخن گفته است. او در همه جا از امنیت و آرامش شهرها ستایش مىکند، اما از ناآرامى راههاى فارس و تاخت و تاز عربها در میان مکه و مدینه نیز مىگوید.
ناصرخسرو دیدهها و شنیدههاى خود را بهخوبى بازگو کرده است و به نقاشى مىماند که دیده هاى خود را به رنگ واژگان به تصویر کشیده است. هر بخش از سفرنامهى او که به توصیف یک جایگاه جغرافیایى مربوط است، به عکسى مىماند که عکاسى هنرمند از آن جایگاه گرفته است. براى نمونه به وصفى که او از شهر اصفهان نوشته است، توجه کنید:
" شهرى است بر هامون نهاده، آب و هوایى خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند، آبى سرد و خوش بیرون آید. و شهر دیوارى حصین دارد و دروازهها و جنگگاهها ساخته و بر همه بارو و کنگره ساخته. و در شهر جوىهاى آب روان و بناهاى نیکو و مرتفع. و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ و نیکو. و باروى شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان، که هیچ از وى خراب ندیدم، و بازارهاى بسیار، و بازارى دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازارى را دربندى و دروازهاى و همهى محلهها و کوچهها را همچنین دربندها و دروازههاى محکم و کاروانسراهاى پاکیزه بود. و کوچهاى بود که آن را کوطراز مىگفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسراى نیکو و در هر یک بیاعان و حجرهداران بسیار نشسته. و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سىصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم، هیچ بازدید نیامد که چگونه فرود آمدند که هیچ جا تنگى نبود و تعذر مقام و علوفه."
از نوشتههاى ناصرخسرو بهخوبى مىتوان به وضعیت کشاورزى، نوع محصولها، چگونگى آبیارى، صنعت، دانشمندان و بزرگان، استحکامات، چگونگى ادارهى شهر، ساختمانهاى مهم، زیارتگاهها، روابط بازرگانى، آیینها و باورهاى مردمان، روىدادهاى مهم تاریخى و بسیارى از ویژگىهاى مردمان و سرزمینهاى اسلام در آن دوران پى برد. در ادامه به نمونههایى اشاره مى شود:
1. بانکدارى
پیرامون صرافى و چگونگى داد و ستد مردم بصره چنین نوشته است:"و حال بازار آنجا، چنان بود که آن کسى را که چیزى بود به صراف دادى و از صراف خط بستدى و هرچه بایستى بخریدى و بهاى آن را به صراف حواله کردى و چندان که در آن شهر بودى، بیرون از خط صراف چیزى ندادی." و خود او نوشته است که در آن زمان،" امیر بصره پسر باکالیجار دیلمى، ملک پارس، بود. وزیرش مردى پارسى بود و او را ابونصر شهمردان مىگفتند." همچنین نوشته است که در اصفهان در زمان پادشاهان سلجوقى بازارى به نام بازار صرافان وجود داشت که 200 مرد صراف در آن به کار صرافى مىپرداختند.
2. فانوس دریایى
هنگام دور شدن از جزیرهى آبادان چیزى مانند گنجشک را در میان دریا مىبیند و پس از این که اندکى نزدیکتر مىشود آن را بزرگتر مىبیند و مىپرسد:" آن چه چیز است" و پاسخ مىشنود:"خشاب" و سپس این گونه به توصیف آن مىپردازد:" چهار چوب است عظیم از ساروج، چون هیبت منجنیق نهادهاند. مربع، که قاعدهى آن فراخ باشد و سر آن تنگ و علو آن از روى آب چهل گز باشد و بر سر آن سفالها و سنگها نهاده، پس از آن که آن را به چوب به هم بسته و بر مثال ثقفى کرده و بر سر آن چهارطاق ساخته که دیدبان بر آنجا شود. و این خشاب را بعضى مىگویند بازرگانى بزرگ ساخته است و بعضى گفتند که پادشاهى ساخته است. و غرض از آن دو چیز بوده است: یکى آن که در آن حدود که آن است، خاکى گیرنده است و دریا تنگ، چنان که اگر کشتى بزرگ به آنجا رسد بر زمین نشیند و کس نتواند خلاص کردن. دوم آن که جهت عالم بدانند و اگر دزدى باشد ببینند و احتیاط کنند و به شب آنجا چراغ سوزند، در آبگینه، چنانکه باد بر آن نتواند زد و مردم از دور بینند و احتیاط کنند و کشتى از آنجا بگردانند."
3. آرامشگاه بین راهى
هنگان سفر از اصفهان به نایین از ایمن بودن راه و آرامشگاههایى که بین راه ساخته بودند سخن مىگوید: "و در این بیابان به هر دو فرسنگ گنبدکها ساختهاند و مصانع که آب باران در آنجا جمع شود. به مواضعى که شورستان نباشد ساختهاند. و این گنبدکها به سبب آن است تا مردم راه را گم نکنند و نیز به گرما و سرما لحظهاى در آنجا آسایشى کنند."
4. آینهى سوزاننده
هنگام بازدید از اسکندریه مىگوید:" و بر آن مناره آینهاى حراقه ساخته بودند که هر کشتى رومیان که از استنبول بیامدى چون به مقابلهى آن رسیدى، آتشى از آن آینه در کشتى افتادى و بسوختی. و رومیان بسیار جد و جهد کردند و حیلتها نمودند و کس فرستادند و آن آیینه بشکستند."
5. دولاب
در جاى جاى سفر خود در شهرهاى گوناگون با کاریز، آب انبار و دولاب رو به رو مىشود و پیرامون دولابى در مصر مىگوید:" و چون از دور شهر مصر را نگاه کنند پندارند کوهى است و خانههایى هست که چهارده طبقه از بالاى یکدیگر است و خانههایى هفت طبقه. و از ثقات شنیدم که شخصى بر بام هفت طبقه باغچهاى کرده بود و گوسالهاى آنجا برده و پرورده تا بزرگ شده بود. و آنجا دولابى ساخته که این گاو مىگردانید و آب از چاه بر مىکشید و بر آن بام درختهاى نارنج و ترنج و موز و غیره کشته و همه دربار آمده و گل و سپرغمها همه نوع کشته."
6. کاغذسازى
در گزارش از شهر طرابلس مىگوید:"و آنجا کاغذ نکو سازند مثل کاغذ سمرقندى، بل بهتر." که هم از پیشرفت کاغذسازى در آن شهر و هم از کیفیت کاغذ سمرقندى حکایت دارد که کیفیت کاغذهاى دیگر را با آن مىسنجیدند.
7. نشانههاى راهنمایى
هنگام رفتن از شهر اخلاط مىگوید:"بیستم جمادى الاول از آنجا برفتیم، به رباطى رسیدیم. برف و سرمایى عظیم بود. و در صحرایى، در پیش شهر، مقدارى راه، چوبى به زمین فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب بروند."
8. پوشاک رنگ به رنگ
در مورد پارچههاى رنگ به رنگ(بوقلمون)، که در جزیرهى تنیس مىبافتند، مىگوید:" و بدین شهر تنیس بوقلمون بافند که در همه عالم جاى دیگر نباشد، آن جامهاى رنگین است که به هر وقتى از روز به لونى دیگر نماید. و به مغرب و مشرق آن جامه از تنیس برند. و شندیم که سلطان روم کسى فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود که صد شهر از ملک وى بستاند و تنیس به وى دهد."
9. بیمهى بهداشت
در توصیف بیمارستان بیت المقدس مىگوید:"و بیت المقدس را بیمارستانى نیک است و وقف بسیار دارد و خلق بسیار را دارو و شربت دهند و طبیبان باشند که از وقف مرسوم ستانند." این گونه وقفها،که مىتوان آن را گونهاى بیمهى بهداشت دانست، در دیگر سرزمینهاى اسلامى نیز رواج داشته است.
10. کبریت و نشادر
هنگام گذشتن از آمل به رى مىگوید: و میان رى و آمل کوه دماوند است مانند گنبدى و آن را لواسان گویند. و گویند بر سر آن چاهى است که نوشادر از آنجا حاصل شود و گویند کبریت نیز. و مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند که به راه نتوان فرود آوردن."
از سفرنامهى ناصرخسرو دو نسخهى خطى وجود دارد که هر دو در فرانسه نگهدارى مى شود. نخستینبار شفر، خاورشناس فرانسوى، به سال 1298 قمرى به چاپ سفرنامه با ترجمهى فرانسوى پرداخت و سپس چاپ سنگى از آن کتاب در بمبئى هند انجام شد. بار سوم، سفرنامه در تهران همراه با دیوان ناصرخسرو به کوشش زین العابدین الشریف الصفوى بن فتحعلى بن عبدالکریم الخوى به سال 1312 قمرى به چاپ سنگى رسید و در همان سال چاپ دیگرى از سوى همان شخص به بازار آمد. چاپ پنجم این کتاب در چاپخانهى کاویانى برلین به کوشش غنىزاده همراه با دو مثنوى روشنایىنامه و سعادتنامه به سال 1340 قمرى به چاپ رسید. اما شناخته شدهترین چاپ این کتاب را دکتر محمد دبیرسیاقى به سال 1335 خورشیدى به سرمایهى انتشارات زوار به بازار فرستاد. چاپهاى دیگرى از این اثر نیز به بازار آمده است.
ناصرخسرو در نگاه اندیشمندان
ناصرخسرو هر چند در روزگار خود بىمهرى فراوانى دید، اما اکنون در میان اندیشمندان جایگاه ویژهاى پیدا کرده است. آندرى یوگینویچ برتلس، پژوهشگر روسى، دربارهى توجه به شعر او مىگوید:" شعرهاى اخلاقى و پندآموز او در برنامهى درسى ایران و تاجیکستان گنجانده شده و مطبوعات ایران به آثار و نوشتههاى ناصر علاقهى فراوان نشان مىدهند. شعرها و کتابهاى او روز به روز در شرق و غرب توجه بیشترى را به خود جلب مىکند و ضرورت پژوهش و مطالعهى آثار وى هر روز آشکارتر مىشود."
آربرى دربارهى روح آزادگى ناصرخسرو مىگوید:"پیشینیان ناصرخسرو در مدح شاهان و شاهزادگان قصیده سرایىها مىکردند ولى موضوعهاى ناصرخسرو تنها به ذکر توحید و عظمت الهى و اهمیت دین و کسب پرهیزگارى و تقوى و پاکدامنى و عفت و فضیلت و خوى نیک و تعریف از علم منتهى مىشود. علامه قزوینى نیز او را شاعرى بلندمرتبه و سترگ و اخلاقى مىشمارد و سراسر آثارش را نفیس و پرمایه و معنوى مىداند."
دکتر ذبیح الله صفا، پژوهشگر ادبیات ایران، پیرامون ویژگىهاى شعر ناصرخسرو مىگوید:"ناصرخسرو بىگمان یکى از شاعران بسیار توانا و سخنآور فارسى است. او به آنچه دیگر شاعران را مجذوب مىکند، یعنى به مظاهر زیبایى و جمال و به جنبههاى دلفریب محیط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بیشتر به حقایق و مبانى و باورهاى دینى است. به همین خاطر حتى توصیفهاى طبیعى را هم براى ورود در مبحثهاى عقلى و مذهبى به کار مىبرد. با این همه، نباید از توانایى فراوان ناصرخسرو در توصیف و بیان ویژگىهاى طبیعت غافل بود. توصیفهایى که او از فصلها و شب و آسمان و ستارگان کرده در میان شعرهاى شاعران فارسى کمیاب است."
دکتر عبدالحسین زرینکوب پیرامون نیرومندى سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در خردهگیرى بر ستمگران زمان خود چنین مىگوید:"سخنانش قوت و عظمت بىمانند داشت. مثل سیل گران از بالا به پایین مىغلتید و روان مىشد. با قوت و صلابت سخن مىگفت و خواننده در برابر او خود را چون مردى مىدید که زیر نگاه غول بلندبالایى باشد. نگاه غول خشمآلود نه بدخواه. این غول خشمآلود خوش قلب، هنوز در دیوان او جلوه دارد که با لحنى از خشم آکنده سخن مىگوید و او را بر این مردم سادهلوح نادان که دستخوش هوسهاى خویش و دستکش اغراض حاکمان فاسد و رشوهخوار هستند، خشمگین مىدارد، خروش سخت بر مىدارد."
دکتر غلامحسین یوسفى نیز توصیفى این چنین از ناصرخسرو و شعر او دارد و مىگوید:" شعر ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت اندیشهى اوست در قالب وزن و کلمات. همان قیافهى همیشه جدى و مصمم و تا حدى عبوس و فارغ از هر نوع شوخطبعى و شادىدوستى که به عوان داعى و حجت به خود گرفته در شهرش نیز بازتاب دارد. شهر ناصرخسرو هم از نظر درون مایه و مضمون مقاوم و تسلیم ناپذیر است، هم از نظر لفظ و آهنگ. به پارهاى آهن سرخشدهاى مىماند که از زیر ضربههاى پتک آهنگرى زورمند بر سندان بر مىجهد، شراره است و شرارهافکن. و این همه بازتابى است از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو."
دکتر مهدى محقق پیرامون ویژگىهاى اخلاقى ناصرخسرو مىگوید:" یگانه خوى نیک و صفت برجستهى او که او را از دیگر شاعران ممتاز مىسازد، این است که دانش و ادب خود را دستاویز لذت دنیوى قرار نداده و هرگز به مدح و ستایش خداوندان زر و زور نپرداخته و دیوان او مجموعهاى از پند و اندرز، حکم و امثال و در عین حال درسهایى از اصول انسانیت و قواعد بشریت است. او زشتکارىهاى اجتماع خودد را به خوبى درک کرده و یک تنه زبان به اعتراض و خردهگویى گشود. ناصرخسرو به اصطلاح امروز جنگ سرد را در پیش گرفت و با موعظه و نصیحت و بدگویى از امیران و دستنشاندگان آنها و بر ملا کردن زشتکارىهاى امیران و فقیهان زمان خود کاخ روحانیت و معنویت آنان را بىپایه جلوه مىداد. او شاعرانى که شعر خود را وقف ستایشگرى کرده بودند و همچنین فقیهانى که با گرفتن بهرهى خود با دیدهى تجویز به کارهاى زشت قدرتمندان مىنگریستند، مورد نکوهش و طعن قرار مىدهد."
دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن نیز پیرامون پیوند ادب و سیاست در شعر ناصرخسرو مىگوید:"هیچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آن همه تلخى حرف نزده است که ناصرخسرو از سلجوقیان. عزنوىها را هم البته قبول ندارد. با حسرت از دوران سامانى یاد مىکند که به فرهنگ و ایرانیت ارادت داشتند. وى یک شاعر به تمام معنا سیاسى است. هر حرفى مىزند، یک منظور اجتماعى در پشت آن نهان دارد."
دکتر محمد دبیر سیاقى در مقدمهاى که براى سفرنامه ى ناصرخسرو نوشته است، توانمندىها او را چنین شرح مىدهد:"مسافرى که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفى آموخته است و در خاندانى دیوانى، گوشش به بسیار تعابیر و اصطلاحات و فنون دبیرى و ترسل آشناست و خود به فضل و ادب شهرتى گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از هر دست بینایى دارد و از زبانى گشاده برخوردار است و شنیدهها و دیدهها را مىتواند خوب بازگو کند و مطالب را نیک بپرورد و در قالب عبارات بریزد."
دکتر نادر وزینپور نیز در مقدمهاى که براى سفرنامهى ناصرخسرو نوشته است بر راستى و درستى گزارشنویسى ناصرخسرو اشاره مىکند و مىگوید:"مبالغه در ذکر وقایع، سخن نابجا و سخیف و مغرضانه به هیچ وجه در کتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانهسرایى هرگز مایه نگرفته است، زیرا ناصرخسرو واقع بین، هرگز از عقاید پوسیده و افکار بىپایهى عوام الناس پیروى نمىکند."